شعر طنز

این شعر با اقتباس از شعر «کوچه»ی فریدون مشیری است.

با تو ای درس شبی باز در این خانه نشستم
همه شب خیره شدم ثانیه ای چشم نبستم
شوق یک نمره ی 20 باز پدیدار شد اندر رخ زردم
باز افزود دو صد درد به دردم
یادم آمد که شبی با تو در این خانه نشستم
اولین بار در آن ترم که یک جزوه به دستم
جزوه را مرتبه ای باز همی کردم و بستم
یادم آمد تو به من گفتی از این 20 حذر کن
لحظه ای چند بر آینده نظر کن
آه آینده برای تو گران است
تو که امروز نگاهت به یک 20 نگران است
باش فردا که دو پایت پس استاد روان است
تا فراموش کنی چندی از این نمره حذر کن
با تو گفتم حذر از 20 ندانم
گذر از 19 هرگز نتوانم
اشکی از چشم فرو ریخت
19 ناله ی تلخی زد و بگریخت
18 آهسته ز افکار من آهنگ سفر کرد
شب و سرما و من و ترس
همه دل داده به یک 15 از درس
روز اول که به صد شوق ز کنکور گذشتم
شاد و خندان به‌سوی خانه دویدم
خویش را عالم این دهر بدیدم
تو به من پند بدادی نشنیدم، نشنیدم
باز گفتم که تو آسانی و من عالم دهرم
می تونم که بگیرم ز تو من 15 آسان
یادم آمد که از این صفحه به آن صفحه پریدم
سوی هر درد که رفتم
به دوایی نرسیدم
پای در خواب کشیدم
صبح شد زیر پتو آن شب و شب‌های دگر هم
نگرفتن دگر از درس خبر هم
نکند 11 بر بنده گذر هم
با 10 اما به چه حالی من از این ترم گذشتم!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد