نقل قول از مجله ی همشهری جوان

این روزها می ترسم  زیاد بی اندازه هروقت که در خیابان های شلوغ شهر راه می روم با صدای نزدیک شدن هرموتور سواری پاهام رامحکم به زمین میچسبانم وآن قدر قدم هایم را آهسته ومحکم  به  زمین میگذارم تاموتور سوار کذایی بیاید وازکنارم رد شود بلکه خیالم  راحت شود  که سنار سه شاهی ته کیفم یاجانم کاری نداشته ویکی بوده مثل بقیه                                        این روزها زیاد میترسم زیاد بی اندازه از صدای قدم های ادمی که درکوچه های خلوت محله دم دما غروب نفس زنان پشت سرم راه میرود من می ترسم این روزها حتی درخانه هم می ترسم  شب هایی که  در خانه تنها هستم  ترجیح می دهم تنهاراه ارتباط با دنیا بیرون منفذ کوچک روی در چوبی  خانه باشد چون میشود از انجا راحت دید چه کسی پشت دراست غریبه  -یااشنا این روزها میترسم وقتی که می شنوم در دهاتی دورافتاده چه بلایی سر یک زن بینوا اورده انقدر که تا مدت ها خودش جرات نداشته از چیزی  دم  بزند وقتی  که میشنوم در جایی  مثل خمینی  شهر  جنایتی دسته جمعی اتفاق می افتد ومن و باقی ترسوهای عالم مدتی بعد خبردار می شویم ،بیشتر می ترسیم .وقتی می شنوم قهرمانی به بزرگی روح الله داداشی هم همان که به چهره آرامش معروف بود و روحیه پهلوانی– ممکن است در یک لحظه بی هوا وسط خیابان قربانی تیغ چاقو شود، همان یک ذره دل و جراتی را هم که داشتم ، فراموش میکنم و دوباره....

آقایان و خانم ها ، من امروز اعتراف می کنم که یک ترسوی به تمام معنا هستم . پس من را ببخشید اگر امروز جواب سلامتان را بی  جواب گذاشتم و رفتم ،اگر روزی آدرسی پرسیدید و خودم را به نشنیدن زدم.آخر میدانید، من یک ترسوی بزرگ هستم ، کسی که این روزها حتی ار  آدم های شهرش هم می ترسد.

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ب.ظ http://pucc123.blogsky.com

وای بیچاره احساس همدردی میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد